ناکامل

۱۳۸۶ دی ۷, جمعه در ساعت ۰:۰۱

باید از جایی شروع کرد. گاهی باید محیط را ترک
کرد.

هرچند وابسته هستیم، دوستان خوبی داریم،

بایستی که گاهی رفت، دور شد؛ جدا گشت از آنانانی که باهاشان بود. ولی بی وفایی هرگز... نمک نمکدان شکستن را نه

باید رفت تا خود را دریافت، رفت تا دید.

تفاوت ها، همسانی ها، تضادها، تغییرها

هرآنچه که در درون دایره اول، گاهی هیچ وقت دیدنی نبود

ولی می شود که در دایره های دیگر اینها را دید

گرچه باید مراقب بود تا خود را از دست نداد

بهتر شدن خوب است، ولی باید ریشه ها را شناخت

ریشه ها را باید دانست و به یاد داشت

خوب است و می گویند

    «باید با محیط اُخت گرفت، با اطراف خو گرفت و به گونه ای کنار آمد»

ولی نباید گذاشت تا محیط دربرمان گیرد...

بباید گذاشت تا محیط دربر تو گیرد تا مغلوب تو گردد

زیرا که مغلوب شدن سرانجامش گاهی بی هویتی است

چیرگی لباس فرنگ بر دلی تهی است...

حزب باد شدن است

که از قدیم گفتند

کلاغ خواست راه رفتن کبک را ياد بگيره راه رفتن خودش هم يادش رفت

ولی با تلاش برای چیره شدن می توان تغییر داد... می توان رشد کرد و می توان به آسمان پر کشید


 


 


 


 


 

دریای مازندران و ماجرای نیروگاه هسته ای

۱۳۸۶ دی ۲, یکشنبه در ساعت ۰:۵۶
آيا ميدانستيد که ... سازمان ملل 50درصد از درياي مازندران را در بخش بندي درياي مازندران متعلق به ايران کرده بود و ايران در قرار داد ساخت نيروگاه هسته اي(صادرات اسلام محمدي ) 47 درصد از سهم خود را به روسيه واگذار کرد؟؟ يعني به عبارتي روي قرارداد ترکمنچاي در اين قرارداد کم شد و الان سهم ايران از درياي خزر فقط 7درصد ميباشد. (ايراني براي ايراني بفرست اگر خاک و آب کشورت را دوست داري)
این چیزی بود که به تازگی دریافتم. برای من جالب شده ... برای همین می خواهم از این باره مطمئن شوم و به دنبال یه راه حل بگردم.
به امید دیدار

درگیری ذهنی

۱۳۸۶ مهر ۱۲, پنجشنبه در ساعت ۱۵:۱۷
فکرم کار نمی کنه! نمی دونم چرا...در واقع انگار چیزی پس ذهنم درگیر است و مشغول؛ ولی چیست خدا می دونه.
امتحان داشتم. الکترومغناطیس بود.درسش سخت؛ و محتوا برایم غریب نبود. راستش وقت کم بود.من هم نتوانستم که تسلط پیدا کنم.خیلی نمی تونم به نتیجه برسم. حالا یه فکری به حال بعد از این می افتم.

جنبش و خروشش

۱۳۸۶ مهر ۹, دوشنبه در ساعت ۱۵:۱۳
در پس تنهایی
در دیاری تاریک
خود ندانم که چه اندیشه کنم...
اصلاً ندانم خود که به چه اندیشه کنم
در وجود ژرفای گستران این ذهن
هیچ پیدا نیست
هر چه گردم بیشتر، بارها بیشتر، بیش از پیشتر
فضایی می بینم...
هر چند بزرگ... ولی مملو از هیچ انگیزه یی نیست... خالی خالیست
روزها بی هدف و اندیشه و انگیزه...
آخر که چرا
فتادم بدین حال
حال و روزی که به جلو من نروم، حرکت من نکنم
انگاری خسته شدم
مگر خسته شدن آدمی ز پا اندازد؟
سعی خود را دارم که قدمی بردارم
گامی در ره پیشوای خود بردارم
ولی باری گاهی
این حال و هوا در خستگی از تن من بدر رود
نمی دانم که به کجا آن می رود
بلاتکلیفی مرا ، چندی است که خسبیده بر این گردنم
امید دارم برود...
امید دارم که توانم، به خاکش بزنم
بلاتکلیفی ، کاهلی، جاهلی و تهی ذهنی...
به امید و توکل به خدا
با توسل به اماما
باز بر می خیزم
حرکت را باز از سر گیرم
امید دارم که نیرو داشته باشم
تا جنبش باز گیرم

یا علی مدد

بار و بندیل

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۸, جمعه در ساعت ۲۱:۱۲

کم کم به روزهای آخر نزدیک می شوم. روزهای آخر خود در Wichita در بهار 86. بار خود را بستم، همه خلاصه شده در یک چمدان. ولی نیمی از آن هیچ از آن خود نیست. قرار است ان شاا... ره آوردی باشد، از طرف دوستان بنده در این جا، برای اقوام و دوستانشان در ایران. تهفه ها هر کدام با انگیزه ها، هزینه ها و نیت های مختلف، برای افراد گوناگون تهیه شده است. یکی لباس، برای خواهران و اقوام؛ دیگری غذایی برای برادرزاده خود؛ mini-DVD برای خانواده خود، که این گونه که فهمیدم خیلی ارزان تر از ایران است؛ و آن یکی کمی دستگاه های پزشکی برای خواهری از خود که پس از مدت ها و سالیان سال، از او چند خواسته کوچک داشت.

این مورد، برایم بسیار جالب توجه بود. اینجا هر کسی که به ایران بر می گرده، بقیه دوستان سعی می کنن که تا جایی که بشه برای دیگر آشنایان به عنوان یه حامل بسته هایی شوند. چرا که شاید با فرستادن آنها با پست مدت بیشتری طول می کشد و یا حتی از بیم نگرانی نرسیدن آن به مقصد، هیچگاه آنها را تحویل پست ندهند. مخصوصاً که هزینه ی آن هم کم نیست!

من هم این گونه که گفتم، از این افراد هستم. دست هم خیلی خالی نیست. به همراه چمدان خودم، یکی از هزاران چمدان نازی خانم را یه همراه خود می آورم تا در حد خودم هم کمک حالشان باشم و هم اینکه کمی از آن زحماتشان را جبران کنم. آنها هم به خاطر تعدد افراد خانواده شان، همیشه کلی خود را متحمل هزینه می کنند تا خانواده خود را خوشحال کنند. هر چند که به گفته خودشان، هر بار خانواده شان می گویند که چیزی برایشان نیاورند، ولی آنها اینقدر خوبند و خود را مقید می دانند که نمی توانند با دست خالی از آمریکا به ایران بروند.

حالا در هر صورت ان شاا... آن گونه که حرف ها پیچیده، خیلی به مشکل گمرک بر نخوریم. مخصوصاً که این روزها هم شاید به خاطر وضع داخلی ایران که می گویند، اینجا دوستان کمی نگران این هستند که به هنگام برگشت باز عده ای پیدا شوند و بخواهند دوباره زیرمیزی بگیرند و باب اذیت باز شروع شود.

طوفان در کنزاس

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۴, دوشنبه در ساعت ۲۲:۲۶

جمعه بود و شب را مهمان نازی خانم بودیم. جمع آن شب پر جمعیت تر بود و از دوستانی بودند که در روز 13 به در دیده بودم و با ایشان آشنا شده بودم. در میان مهمانان، برادر بزرگتر مادر یکی از بچه ها، که به درجه ی والا و ارزشمند ِ اینا، همان دوتایی (منظور ازدواج)
رسیده، تشریف داشتند و ما هم در خدمت ایشان بودیم. خلاصه شب خوبی را داشتیم و در امن و امان شب را با خوابیدن به صبح رساندیم.

شنبه صبح بود که همین طوری تلویزیون را روشن کردم که ببینم چه خبره و چی داره. از تصویرهایی که نمودار بود و حرف هایی که زده می شد، تعجب می کردم. آخر دوزاری که چه عرض کنم، اینجا که پیدا نمی شه!!! ولی می شه گفت که penny ی من افتاد، حالا اینکه کجا افتاد رو خدا می دونه!
که خبر هایی شده و در همین زمانه که ما از فَرط ِ خواب کیفور بودیم، یه شهری در همین نزدیکی های ما، در حدود 110 مایلی که میشه 175 کیلومتر، رو آب که نه نه نه نه نه!!!!! باااااااااااااااااااددددددددددددد برده!!!!!!!!!!!!

زبونم لال دور از جون، چه حرفااااااااااا چه چیزاااااااا

خلاصه خدا به خیر گذشت. گفته بودن که 50 ساله که یه همچین طوفانی نیمده بود. خدا را شکر که تلفات جانی آن چنانی نداشت. آخرین خبری که رسیده 9 نفر کشته داده بود. ولی 90 درصد شهر را باد برده!!! در این ایالت های تخت و بادخیزی مثل کنزاس، تمام ساختمان ها و خانه ها یه زیرزمین امن دارند که در زمان طوفان پناهگاه حساب می شه. جالبه که بدونین بیش از 120 تا طوفان در این دو روز بعدش گزارش شده!!!!!!!!! ما هم اینجا تو وضعیت هشدار و خطر بوده. حتی کلی اینجا هشدارِ خطر سیل رو می دادن، و دو شب بارون حسابی اومد. البته فقط شب بود. شب اول، تو نیمه شب حسابی رعد و برق اومد و سر و صدای حسابی داشت. شب بعد، یکشنبه، باز همش اوضاع قاراش میش و که آب به اندازه ی 5 سانت توی بارون چند ساعته بالا بود. خوب می شه گفت که یه سیل بوده!!!!

ولی خلاصه خدا رحممان کرد...


 



 


 


 


 


 


 


 


 


 


 

و شهر ِ باد برده...

بازگشت نباتی

۱۳۸۶ اردیبهشت ۲۱, جمعه در ساعت ۲۳:۳۴
البته فکر کنم که خیلی های شما خبر داشته باشید. ولی این طوری می شه بازاریابی کنم:
نباتی در وطن،
بازگشت نباتی به وطن،
حتی از دیدگاه دیگری می توان این گونه قلم داد کرد : سفر نباتی به فرنگ

یا
خرداد و تیر ماه با نباتی!!!!!!!!!!!

دیگه این وقت شب چیز خاصی به ذهنم نمی رسه!!
حالا اگر شما پیشنهادی دارید برایم بفرستید.
با آغوش باز می پذیرم

افکار بیراهه

۱۳۸۶ اردیبهشت ۱۴, جمعه در ساعت ۲۳:۴۴

نمی دانم چرا اوقاتم خوش نیست. انگار چیزی توی گلویم گیر گرده! سوالی، پرسشی از یک نفر،نه؛ دو نفر، نه؛ شاید افرادی بسیار. حالا این سوال چیه خدا جان خودت می دونی. شاید یکی دوتا هم نیست! چند تا مورد هست که به فکرم می رسه.

یکی این که کی می شه از این بلاتکلیفی در بیام!!!

آیا من در یکی از این دانشگاه ها که مدارک خودم رو به زور و زحمت جور کردم، پذریفته می شوم؟

آیا می تونم خودم رو سختکوش بار بیارم؟ چه کار بکنم که خوب زندگی کنم و اشتباه نکنم؟ البته توقع بی خودی هستش!

چی کار باید بکنم که بتونم خوب کار کنم و از بتونم ....

اصلاً مگر چی می خواااااااااااام؟ فقط در این حد می دانم که می خوام خیلی خوب کار کنم و تجربه بدست بیارم. می خوام دنیا دیده بشم. می خوام از گردش این روزگار سر دربیارم! آخر چرا من کمی صبر و تحمل ندارم؟ چرا؟ البته فکر کنم طبیعی یه! من یه موقع صبر این مورد را که بیایم بگذارم آینده خودش بیاید را ندارم.



الان کمی آرام تر شدم... شاید با این فکرها باید به این نحو برخود کنم که محل نذارم. آره... این طوری من از زندگی عادی خودم عقب می افتم. چون بد مغزم را متوقف می کنه....

می نویسم...آسمان هایتان صاف

مشغول بودن و بی خبری ها

۱۳۸۶ فروردین ۲۶, یکشنبه در ساعت ۲۱:۴۰
سلام؛
چند وقتی هست که از همه ی شما بی خبرم!!! البته چند خبر ناگوار و خبرهای خوش شنیدم ولی خُب از همه خبر ندارم. من هم نرسیدم برایتان بنویسم چون که تا دو هفته ی دیگر باید امتحان جی. ار . ایی بدهم و سرم گرم ِ تا امتحان رو خوب بدهم. چون برای انتقالی من خیلی تاثیر داره. خلاصه سعی می کنم که هر وقت رسیدم باز بنویسم..هر چند که از شما خیلی پاسخی نمی گیرم. البته جا داره که از کسانی که برام تو این مدت ایمیل زدند و یادداشت در بلاگم به جا گذاشتند کمال تشکر را به ایشان برسانم.

برف بهاری

۱۳۸۶ فروردین ۱۶, پنجشنبه در ساعت ۲۱:۰۶
خيلی جالب بود که همه امروز بعد از گذشت حدود دو ماه ميلادی امروز شاهد بارش برف بوديم!!!
برف حسابی بود. فکر کنم که حدود سه سانتیمتری می شه. جالبه که خوب هم ن شسته. فکر کنم که مدت زمان بارش 10 ساعت شد. چون از ساعت 1 بعد از ظهر شروع شد و تا الان که ساعت 11 هستش داشت می بارید. فقظ خداکنه که سرما این شکوفه های بهاری و گل ها رو از بین نبره

اندر احوالات نو در سال نو

۱۳۸۶ فروردین ۱۱, شنبه در ساعت ۸:۲۷

سالگرد امامت و ولایت

۱۳۸۶ فروردین ۸, چهارشنبه در ساعت ۲۰:۴۸
سال روز آغاز امامت آقا امام زمان رو به همه ی شما دوستان، دیگر مسلمانان و عاشقان ولایت تبریک می گویم!
ب

زندگی و سال نو

۱۳۸۶ فروردین ۴, شنبه در ساعت ۲۲:۲۴
چند روزه که فکرم و خودم مشغول رو به راه کردن زندگی خودم هستم.مدتی بود که زندگی من به هم ریخته بود. همیشه تو فکر هدف گذاری و تلاش برای آنها بود، ولی یه جوری از زیرش در می رفتم. ولی سال نو برای من و هر کسی که به دنبال کوشش و رشد خودش هست، بهانه خوبی یه!
برای همین این هفته باید یه مسیری رو برای خودم پی ریزی کنم. در واقع زندگی شخصی ما هم، البته در درجه بالاتر، مثل یک شرکتی است که دایم دست به تولید محصولات نو می زند، اقدام به نوآوری می کند و همچنین از یک طرح تجاری (همان بیزنس پلن) موفق و خوبی بهره مند هست که باعث رشد و موفقیت خود می شود.

برایم دعا کنید

تبریک سال نو

۱۳۸۵ اسفند ۲۹, سه‌شنبه در ساعت ۱۴:۰۳
سال نو را به همه شما دوستان تبریک می گویم و آرزو های خوب و فراوان برای شما دوستان دارم.
ان شاالله تمامی ما، چه آنهایی که مثل من زندگی جدیدی را شروع کردند، چه آنهایی در تلاش بهبود و پیشرفت در زندگی فعلی خود هستند و و خیلی های دیگر از شما، هر کس که این نوشته را می خواند،بتوانیم در جهت رشد کردن و بالا رفتن از مسیر سخت زندگی قدم های خوب و بزرگی را برداریم!
آغاز سال 7029 ميترايي آريايي،3745 زرتشتي،2566 شاهنشاهي،1386 خورشيدي بر شما همايون باد

اولین چهارشنبه سوری

۱۳۸۵ اسفند ۲۳, چهارشنبه در ساعت ۲۲:۵۱
چهارشنبه سوری... آخرین چهارشنبه ی سال...
اصلا مثل سال های گذشته که نبود. هر چند ایران خیلی خبری از آتش پریدن و برگزاری مراسم آیینی که نیست.
خلاصه دوستان دانشگاه و همسران گرامشان، به اتفاق خانواده نازی خانم رفتیم پیش خانواده ی دیگری در wichita. کلی به امید آتش بازی و خوش گذرانی باحال بودم، ولی متاسفانه مثل اینکه مسئولین پلیس و شهری ِ زنجان آمریکا، مجوز انجام دادن چنین اعمال شاقی در دیدگاه ایشان را صادر نکردند!!! به همین خاطر مراسم این شب بس بزرگ و مهم را با دور همنشینی، و پریدن یا به عبارتی قدم زدن از روی شمع های تدارک دیده، به صبح رساندیم.....
اهورامزدا ما را بیامرزاد؛ مخصوصاَ که به علت شک موجود بر سر تاریخ دقیق یک چنین شب بزرگی، آن شب و شب هفته ی آتی را به یوم الشک اعلام شده است.
حالا دلیل اجازه ندادن: امکان آتش گرفتن مزرعه های کنزاس- که از جایی که ما هستیم، چند 10 مایلی با مزرعه ها فاصله داریم!

شب آبگوشت خوری 2

۱۳۸۵ اسفند ۱۹, شنبه در ساعت ۲۰:۰۲
خلاصه رفتیم برای آب گوشت. خوشمزه بود. تازه باز کنارش کلی دیگه غذا بود. آن شب بحث شد که برای عید چه کار کنیم. همچنین قرار بر این شد که ما پسرها برای عید غذا درست کنیم!!! البته پیشنهاد نازی خانم بود. ولی من نیستم. چون تا چند روز دیگه دارم می روم لس انجلس. خلاصه جای همه ی شما خالی بود

شب آبگوشت خوری

۱۳۸۵ اسفند ۱۶, چهارشنبه در ساعت ۲۳:۲۷
خدایا، به خانواده ی نازی خانم و خانواده یشان نعمت فراوان ده ، برکت و روزیشان را از خانه ی آنها نگیر!!
امروز بچه ها زنگ زدند که برای فردا شب آماده باش که فردا خانه نازی خانم دعوت هستیم، برای صرف دیزی و
آب گووووووووووووووشت!!
هنوز یک ماه هم از دعوت قبلیش نگذشته است، که بنده خدا ما را دعوت کرده است. به هر حال خیلی لطف دارند. واقعاً نمی دانیم که چگونه این محبت ها را جبران کنیم؟!؟ شاید یکی از راه ها این است که وقتی ما هم در یک چنین جایگاهی رسیدیم که بتوانیم به افراد و آدم های اطرافمان که شاید از نقطه نظری در موقعیت سخت تری هستند، دست آنها را بگیریم و آنها را کمک دهیم تا بتوانند رشد کنند، و به شرایط سخت و دشوار پیش آمده نشکنند و در راه رفته نیاستند! حالا این که همین آدم ها این کار را در حق بعدی های خود انجام بدهند به انسانیت و پاک تینتی خودشان بستگی دارد. دیگر این که در زمان ممکن هر آنچه که در حد توانمان هست، و به آن شکلی که صلاح می دانیم انجام دهیم. اضافه می کنم که حتی می توان به گونه ای رفتار کرد که همین حس را به افراد بدهیم تا آدم های فعلی، برای آیندگان خود نیز چنین کنند.
یا علی
به امید دیدار و موفقیت شما دوستان

جلسه دفاع یار

۱۳۸۵ اسفند ۱۲, شنبه در ساعت ۲۱:۲۵
حیف شد... ای کاش یه امشب رو، فقط همین یه امشب رو برای 3-4 ساعت ایران بودم تا در جلسه دفاع آقا جابر می تونستم شرکت کنم یا حتی اگر می شد به صورت مجازی شرکت کنم هم خیلی خوب می شد !!!

نزاع ترک و لُر

۱۳۸۵ اسفند ۴, جمعه در ساعت ۲۲:۵۶
تركه و لره رفته بودن شكار، تركه از دور يك شير ميبينه، نشونه ميگيره ميزنه... تيرش خطا ميره و ميخوره به دم شيره. شيره هم شاكي ميشه، ميدوه طرفشون كه سرويسش كنه. تركه جنگي ميره بالاي درخت، ميبينه لره همينجور اون پايين واستاده، بهش ميگه: بابا بيا بالا، الان مياد دهنتو سرويس ميكنه. لره يك نگاهي بهش ميكنه، ميگه: برو بابا! مگه من زدم؟

شب تولد و نازی خانم

در ساعت ۲۲:۴۹
دیشب با بچه ها رفتیم خانه نازی خانم. دوباره دعوت بودیم!
شب تولد دختر کوچکش الهه بود. اما بنده خدا خودش امتحان تاریخ داشت. کتابشون هم یه ذره، دو ذره نبود ... نزدیک به 1000 صفحه حتی بیشتر. هر چند که اینجا اگر چند فصل از آن را هم درس بدهند هم مطالبش برای امتحان زیاده!

حالا از اینجا به بعد درباره ی افراد نام برده می نویسم.
نازی خانم از خانواده های یه که سالیان ساله که به آمریکا زندگی می کنن.تا جایی که من دستگیرم شده تقریباًَ هر ماه یک بار ما و باقی آشنایان رو دعوت می کنند تا دور هم باشیم . خود بچه ها دفعه اول که گفتن برا ما مثل مامان می مونه .... حالا بقیه اش رو بعداً می نویسم....

اولین آشپزی ها

۱۳۸۵ بهمن ۲۷, جمعه در ساعت ۲۰:۵۳
مدتی است که آشپزی می کنم! تجربه ی خوبی است. آن هم وقتی که تنها باشی و همه ی غذا رو خودت بخوری! تا حالا سه تا غذا رو خودم پختم. اولی قرمه سبزی بود. در کل چیز خوبی از آب دراومد ولی اسفناجش زیاد شد و گوشتش کم! بعدی خورشت بادمجوووووون ولی متاسفانه قوره نداشتم! امروز هم رفتم سراغ لوبیا پلو...... ولی باز دیدم که برنجم خیلی بیشتراز مایه ی لوبیا ست!!!! حالا باید دید دفعه ی بعدی چه دسته گلی می خوام به آب بزنم ؟؟؟
خلاصه جوانم و خااااااااااام!!! ديگه چی کار کنيم ديگه! دارم تازه راه می افتم که چجوری آشپزی کنيم
۱۳۸۵ بهمن ۶, جمعه در ساعت ۱۱:۰۱
سلام و صد سلام بر شما یاران با وفا

سر آغاز

در ساعت ۱۰:۵۷
سلام بر همه دوستان و آشنايان
ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
ایجاد شده با قدرت بلاگر | خوراک مطالب | خوراک نظرات | طراحی شده توسط MB Web Design