بی خبری و گله گی

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه در ساعت ۲۳:۱۲
هستم،
وجود دارم،
بی خبرم از همه جا...
از این بی خبری خسته و دل تنگ شده ام.

شاید همین است که تاب نوشتن را از من بگرفته است... می توانم بنویسم.. اما هم ترس داشتم هم تنبلی

ای کاش که بتوان به وطن بازگشت

صدای خوش آشنایی دوستان را مدتی است نشنیده ام... و همین است که مرا دل تنگ کرده است.
گله دارم که انگار وقتی کاری با من دارند سهایی دارند.. اگر رقصی دارند، سهایی دارند... چه بسا که این سها دلی هم دارد
مدتی است  آنهایی که دوستشان دارم جوابی نمی گیرم و این است که دلم را بیش از پیش می آزارد

یه موقع ها انگار بلد نیستم و نمی دونم چی چی بنویسم... برای همین هم هست که مدتی هم ننوشتم.خلاصه کمک فکری کی پذیریم




 





زعفران

۱۳۸۷ آذر ۹, شنبه در ساعت ۲۰:۴۱



زعفران Saffron























cid:image014.jpg@01C86269.275ACF50


نظرتان چیست؟؟؟؟؟؟؟

۱۳۸۷ مرداد ۱۶, چهارشنبه در ساعت ۲۳:۵۰


ابرهای تِرکان

۱۳۸۷ مرداد ۱۵, سه‌شنبه در ساعت ۲۲:۴۹



امروز، بعد چند وقتی باران آمد. البته منتظر همچین بارانی بودم. چند ساعتی از ظهر گذسته بود. آفتاب توسان تا آن موقع گرم و سوزان بود؛ ولی در سمت دیگر آسمان ابرهای فراوان و سیاهی بود. به نظر می آمد که از قرار معلوم می خواهد باران بیاید. در طول این یک هفته که برگشتم آسمان را این گونه زیاد دیدم ولی اثری از باران ندیدم. بیشتر رعد و برق به همراه باد دیده می شد.
کمی گذشت. بعد یه چند ساعتی که کارم تمام شد، به سمت خونه م که می برگشتم هوا کاملاً تاریک شده بود و نم نم داشت بارون می آمد.
خدا را شکر که به موقع رفتم داخل، مگر نه از خیس آب یه چیزی اون ور تر شده بودم. می تونم بگم که این طوری تصور کنید که شیر آب دوش حمام را تا آخر باز کنید و برید زیرش. تا چند شاعت همین طوری فقط می بارید. آنقدر آب بود که گویی سیل می آمد. چه بسا که با پایان بارش، این آب ها سریع در خاک نفوذ کردند و فقط نمی از خودشون باقی گذاشتن.
فردا فکر کنم بیابان های این منطقه سبزٍ سبز باشه.


خستگی چشم ها

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه در ساعت ۰:۴۱
خوابم می آید. ساعت یک ربع به یک نصف شبه. کارهام رو نکردم. درس هایی که خواستم را نخواندم.
با اینکه هوای بیرون خوبه (حدود 24 درجه) ولی توی خونه انگاری خیلی گرمه. آنقدری که دارم عرق می ریزم. طبق معمول پشت کامپیوتر نشستم و علاف نشستم.
روزهای اردیبهشت ...
خیلی دوست دارم ایران باشم و برم بگردم. اینجا هم دیگه راحت نمی تونم بگردم. یک ماه و اندی است که بی ماشین شدم. حمل و نقل عمومی آمریکا خیلی ضعیفه.نمی شه هم هی این و اون و به زحمت بندازیم که ما رو این ور اون ور ببرن. برای همین باید منتظر بمانم تا زمانی که از ایران برگشتم. هر چند تا همین الان یه بلیطی که می خواستم گیرم نیامده ولی باید با هر چیزی که به نظر خوب باشه کنار بیام. چاره ای نیست.

خستم... و از طرفی دوست دارم که یه زنگی یا پیغامی از دوستانم بگیرم.

سال 87، سال ابتکار و نو آوری

۱۳۸۷ فروردین ۲۶, دوشنبه در ساعت ۱۴:۰۰
سال 87 آمد و جناب رییس جمهور امسال را سال ابتکار و نوآوری نام گذاری کردند. چنین نام گذاریی، نخست ما را به امیدی رهنمون می کند که قرار است ان شاالله تغییرات مثبتی در روند اداره و اوضاع کنونی دیده شود.
ولی باید دید که از زمان سال تحویل تا کنون چه تغییرات و نوآوری هایی صورت گرفته است.

1)در شرکتی که امین عبدی کار می کند، احتمالاً به منظور حذف هزینه های جاری و به نوعی لابد بهبود اقتصادی، غذا و خدمات رفت و آمد را قطع کردند. که می توانستند به خاطر موقعیت کنونی کشور در پیش بردن سیاست های کاهش ترافیک و زیاده روی در مصرف سوخت با نگاه داشتن خدمات حمل و نقل کمکی به حل این مسئله باشند.
2)لغو شدن مراسم نوروزی در خارج از کشور: نمونه هایی از این برنامه ها که قرار بود با کمک نمایندگان دولت برگزار شود ولی انجام نشد.
پیوند مربوط به لغو مراسم نوروز پاریس فرانسه، و روسیه

3) سیاست های جدید آموزش پرورش برای پیشبرد خصوصی سازی یا به عبارتی دیگر عيدي عجيب دولت به فرهنگيان!
4) تغییر کابینه ی خود آن هم در سال های آخر دوره ی کنونی ایشان!!!
و ... لابد بسیار تغییرات دیگر.

خلاصه نوآوری های منفی هم برای خودش نوآوری است دیگر!!!

سیزده بدر

۱۳۸۷ فروردین ۱۴, چهارشنبه در ساعت ۲۳:۲۰

بالاخره 13 بدر هم رسید. این سال جدید رو در شهر جدید و دوستان جدید شروع کردم. این سری با همراه پوریا و فرخ و باقی ایرانی ها، همش را با فوتبال گذراندیم.

ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
ایجاد شده با قدرت بلاگر | خوراک مطالب | خوراک نظرات | طراحی شده توسط MB Web Design