بی خبری و گله گی

۱۳۸۸ اسفند ۸, شنبه در ساعت ۲۳:۱۲
هستم،
وجود دارم،
بی خبرم از همه جا...
از این بی خبری خسته و دل تنگ شده ام.

شاید همین است که تاب نوشتن را از من بگرفته است... می توانم بنویسم.. اما هم ترس داشتم هم تنبلی

ای کاش که بتوان به وطن بازگشت

صدای خوش آشنایی دوستان را مدتی است نشنیده ام... و همین است که مرا دل تنگ کرده است.
گله دارم که انگار وقتی کاری با من دارند سهایی دارند.. اگر رقصی دارند، سهایی دارند... چه بسا که این سها دلی هم دارد
مدتی است  آنهایی که دوستشان دارم جوابی نمی گیرم و این است که دلم را بیش از پیش می آزارد

یه موقع ها انگار بلد نیستم و نمی دونم چی چی بنویسم... برای همین هم هست که مدتی هم ننوشتم.خلاصه کمک فکری کی پذیریم




 





ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
ایجاد شده با قدرت بلاگر | خوراک مطالب | خوراک نظرات | طراحی شده توسط MB Web Design