خستگی چشم ها

۱۳۸۷ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه در ساعت ۰:۴۱
خوابم می آید. ساعت یک ربع به یک نصف شبه. کارهام رو نکردم. درس هایی که خواستم را نخواندم.
با اینکه هوای بیرون خوبه (حدود 24 درجه) ولی توی خونه انگاری خیلی گرمه. آنقدری که دارم عرق می ریزم. طبق معمول پشت کامپیوتر نشستم و علاف نشستم.
روزهای اردیبهشت ...
خیلی دوست دارم ایران باشم و برم بگردم. اینجا هم دیگه راحت نمی تونم بگردم. یک ماه و اندی است که بی ماشین شدم. حمل و نقل عمومی آمریکا خیلی ضعیفه.نمی شه هم هی این و اون و به زحمت بندازیم که ما رو این ور اون ور ببرن. برای همین باید منتظر بمانم تا زمانی که از ایران برگشتم. هر چند تا همین الان یه بلیطی که می خواستم گیرم نیامده ولی باید با هر چیزی که به نظر خوب باشه کنار بیام. چاره ای نیست.

خستم... و از طرفی دوست دارم که یه زنگی یا پیغامی از دوستانم بگیرم.

2 نظرها:

  1. ناشناس نوشته:

    سلام بر سهای عزیز
    کجایی برادر دلمون برات انقزه شده خیلی وقته همو ندیدیم
    اومدی ایران خبرم کن حتما ببینمت...
    سیداحسان گتمیریان

  2. ناشناس نوشته:

    سلام آقا سها می تونی حدس بزنی من کی هستم؟ بهرحال امیدوارم هر جا هستی سالم و موفق باشی. شاید روزی ...

ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
ایجاد شده با قدرت بلاگر | خوراک مطالب | خوراک نظرات | طراحی شده توسط MB Web Design