درگیری ذهنی

۱۳۸۶ مهر ۱۲, پنجشنبه در ساعت ۱۵:۱۷
فکرم کار نمی کنه! نمی دونم چرا...در واقع انگار چیزی پس ذهنم درگیر است و مشغول؛ ولی چیست خدا می دونه.
امتحان داشتم. الکترومغناطیس بود.درسش سخت؛ و محتوا برایم غریب نبود. راستش وقت کم بود.من هم نتوانستم که تسلط پیدا کنم.خیلی نمی تونم به نتیجه برسم. حالا یه فکری به حال بعد از این می افتم.

جنبش و خروشش

۱۳۸۶ مهر ۹, دوشنبه در ساعت ۱۵:۱۳
در پس تنهایی
در دیاری تاریک
خود ندانم که چه اندیشه کنم...
اصلاً ندانم خود که به چه اندیشه کنم
در وجود ژرفای گستران این ذهن
هیچ پیدا نیست
هر چه گردم بیشتر، بارها بیشتر، بیش از پیشتر
فضایی می بینم...
هر چند بزرگ... ولی مملو از هیچ انگیزه یی نیست... خالی خالیست
روزها بی هدف و اندیشه و انگیزه...
آخر که چرا
فتادم بدین حال
حال و روزی که به جلو من نروم، حرکت من نکنم
انگاری خسته شدم
مگر خسته شدن آدمی ز پا اندازد؟
سعی خود را دارم که قدمی بردارم
گامی در ره پیشوای خود بردارم
ولی باری گاهی
این حال و هوا در خستگی از تن من بدر رود
نمی دانم که به کجا آن می رود
بلاتکلیفی مرا ، چندی است که خسبیده بر این گردنم
امید دارم برود...
امید دارم که توانم، به خاکش بزنم
بلاتکلیفی ، کاهلی، جاهلی و تهی ذهنی...
به امید و توکل به خدا
با توسل به اماما
باز بر می خیزم
حرکت را باز از سر گیرم
امید دارم که نیرو داشته باشم
تا جنبش باز گیرم

یا علی مدد
ترجمه شده برای بلاگر فارسی و توسط مجتبی ستوده | این وبلاگ برای تمامی مرورگرهای موجود بهینه سازی شده است
ایجاد شده با قدرت بلاگر | خوراک مطالب | خوراک نظرات | طراحی شده توسط MB Web Design